سیاهپوش عشق
سیاهپوش عشق

سیاهپوش عشق

وقتی نیستی


و شهر در سکوتی غمگین فرو رفته است...

همه ی ستاره ها روی چادر سیاه شب سر جای خود نشسته اند...

و از آن بالا با تعجب به اشکهایم می نگرند...

همه ی ستاره ها هستند...

جز ستاره ی تو...

همان ستاره ای که از وقتی به دنیا آمدی...

خدا آن را همدمی برای تو قرار داد...

تا هر وقت که دلت می گیرد...

با ستاره ی باوفای خود خلوت کنی...

و با او از هر چیز که غمگینت کرده بگویی...

وقتی که نیستی...

ستاره ی تو هم دیگر از آن بالا به ما زمینی ها چشمک نمی زند...

و دیگر مدتهاست که نگاهم با نگاه ستاره ی تو معاشقه نکرده است...

و شب هم مدتهاست از دوری ستاره ات زانوی غم بغل گرفته است...

زیرا که ستاره تو...

- معشوق شهر شب - بود.......