سیاهپوش عشق
سیاهپوش عشق

سیاهپوش عشق

گله




 

میخواهم گله کنم از روزگار میخواهم بپرسم چرا عشقها سرد شده اند چرا عشق دیگر طعم گیلاس نمیدهد!

 

چرا نگاهی اتشین قلبی را داغ نمیکند چه شد ان عشق که در دور دستها فریاد میزد.

 

مگر ادما ابی اسمان را نمیبینند که نگاهها چنین تیره شده.

 

دیگر عاشقی شب غزل نمیخواند صدای اب نمیاید نسیم صبح نفسش داغ شده  و دگر نوازشی ندارد.

 

نمیدانم کدامین از شما جوابم را میدهید ولی من میدانم که عشق سکوت نیست عشق هوس نیست.

 

عشق در اوج به هم رسیدن است و کلامم هنوز..............